(22)برنامه ریزی

ساخت وبلاگ
سلام...سلامی به محکمیِ طناب عشق و دوستی بین قلب زندانی های اِوین:) دیگه تقریبا همه جا تعطیل شده و کم کم، کم کم داریم به نوروز نزدیک میشیم!  به قول فرشید امین: از نَوَّد و پَنج هیچّی دیگه نمونده باقی   اون رفته منو کاشته تو این خونه تِکانی! حالا نه اینکه همۀ ما هم یکی یه دستمال بستیم به سرمون و دار (22)برنامه ریزی...
ما را در سایت (22)برنامه ریزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8paeize-por-rang0 بازدید : 139 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 14:44

یه خانواده شدیدا پایه همخوانی با آهنگای سینا حجازی هوای یخ و بارون و زمینای پره آبِ پارک جیغ و داد و لیز خوردن روی سرسره های خیس ... عشق ترین لحظه های دنیارو میسازه:) +:ساعت یازده و پنجاه و سه دیقه ی نیمه شب بود، جلوی بوفه ایستاده بودیم، یه دختری اومد گفت:ببخشید عاقا بیسکوییت خواستم:| داشتم میخندیدم که خب چیکارت کنه که بیسکوییت خواستی خب! بعد یهو دو-سه تا پسر از اونطرف اومدن و یکیشون بلند گفت:سلااام عشششقم!!! بعد همین "بیسکوییت خواستم" عه دویید رفت تو بغلش! بعد من:/ بازم من: هم چنان من:| اضافه نوشت:عاقا لازم به ذکره که...باید پسره رو میدیدییین:دی(البته از دور برد پیت!! بودا...شاید از نزدیک درپیت میبود مثلا!!:) (22)برنامه ریزی...
ما را در سایت (22)برنامه ریزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8paeize-por-rang0 بازدید : 122 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 10:33

آسمان بر فراز ها نشسته است و به عاشقانه ها می نگرد به ماه می نگرد که در پرتو عشق خورشید☀ سالهاست میرقصد و میچرخد به زمین می نگرد که به عشق باریدن باران هر تابستان چشمه هایش میخشکد به اقیانوس می نگرد به اقیانوس می نگرد و ستاره ای در عمق چشمانش خاموش میشود به اقیانوس می نگرد و انگار  کسی گلویش را می فشارد آخر آسمان قرن هاست  در حسرت لمس دستان اقیانوس زمین و زمان را به دور خود میچرخاند... رایت بای:مهرآ.ن:) +چطوره؟!؟! (22)برنامه ریزی...
ما را در سایت (22)برنامه ریزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8paeize-por-rang0 بازدید : 121 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 10:33

دوباره پاییز... هم چون مرغ اساطیری موسیقیِ یـــــلدا سر میدهد و میرقصد... و میخندد... و میسوزد... و از خاکسترش،  ستاره ای... متولد می شود ستاره ای از جنس مهر ستاره ای به نام خورشید! (مهرآ.ن) 1+یلداتون پساپس مبارک:))) 2+امروز تولد مامان نادیاست! 3+میگن شب یلدا، شب تولد "خورشید"... چون از فرداش طول روز زیاد و زیادتر میشه! 4+اصلا مهم نیست که فرق یلدا با بقیه ی روزای سال چند ثانیه یا چند دقیقه بیشتر نیست...مهم اینه که هرسال اینهمه آدم به خاطرش دور هم جمع میشن و جشن میگیرن...ارزش یلدا به همین جمع شدنا و خوشحالیاشه دیگه:)) (22)برنامه ریزی...
ما را در سایت (22)برنامه ریزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8paeize-por-rang0 بازدید : 123 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 10:33

یادمه چند وقت پیش BoBo یه پستی گذاشته بود با این موضوع که "فکر میکنید تا کی تو وبلاگستان میمونید و اصلا هدفتون چیه از وبلاگ نویسی" یکم که فکر کردم دیدم اون لحظه ای که من تصمیم به درست کردن وبلاگ گرفتم،اصلا هدفی نبود... تصمیم گرفتم درستش کنم... تو گوگل زدم"ساخت وبلاگ"... و اولین صفحه ای که اومد صفحه ی بیان بود... واسه اسمش،رو چند تا کاغذ کوچیک، چند تا اسم نوشتم و قرعه بنام "پاییز پر رنگ" دراومد... بقیه چیزاش هم به همین منوال،بداهه،نوشتم و انتخاب کردم... خلاصه که خیلی الکی الکی اینجانب بلاگر متولد شد! یه سری وبلاگارو که دیدم و خوندم،تصمیم گرفتم پست غمگین ننویسم... غمگین نوشتن به مراتب برای من خیلی راحت تر از عادی یا طنز نوشتن بود... ولی جُورِ کم و زیاد شدن سروتونینِ خونِ منو که بقیه نباید بِکِشن.. پس تصمیم گرفتم "خوشحال" بنویسم... حالا اینکه بعدش چی شد و بقیه نوشته هامو دوست داشتن یا نداشتن و خوشحال نوشتم یا نتونستم،بماند...چون خودم نمیتونم نظری بدم راجع بهش... اما اینو میدونم که اینجا و آدمای تقریبا مجازیش،الآن،شدن خانواده ی سومِ من(بعده family و مدرسه و اینا:)) که الحق از خانواده ی د (22)برنامه ریزی...
ما را در سایت (22)برنامه ریزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8paeize-por-rang0 بازدید : 136 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 10:33

+ماشینَ رو ببین..! چه رنگیشو دوست داری؟! در حال بالا پایین پریدن:صولتی صولتــــی! +ای جانم ماشین باربی میخوای بخری؟! با هیجان میگه:آله واسه هَمّتون ماشین باربیِ صولتی میخَلَم... این یه بخشی از مکالمه ی مادر جان و فینگیلِ! به جمله ی آخر که میرسه، مامان با خنده به من میگه:این چرا حرفاشم شبیه توِ؟ "دو نقطه دی"طوری میگم:بس که گلم خدا یه نسخه دیگه از روم درست کرده! بابا از اون طرف:آخه خدایا!تو هم کپی پیس؟! *اینجانب بچه که بودم میخواستم واسه همّه 206 آلبالویی بخرم:) +میدونم میدووونم قراره پست نذارم ولی اینو حیفم اومد ثبت نکنم!دو نقطه دی =خدا قبله امتحان زیست هیشکی رو دچار سرماخوردگی شدید نکنه!به زوره دو تا آمپول سرِپام من:( (22)برنامه ریزی...
ما را در سایت (22)برنامه ریزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8paeize-por-rang0 بازدید : 132 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 10:33

بریم که چالش "پیاده رو نوشت"رو داشته باشیم... ولی اگه من فردا سرماخوردگیم عود کرد، گردنِ باعث و بانی چالش!گفته باشم:) (قیافه ی گول زنک پست رو نبینید...اونقدرم زیاد نیست^^) هوا 15 درجه است و ساعت ده شب تقریباً...بنده کتاب زیست به دست و گوشی مادر جان به دست دیگر،در حال قدم زدن در پارک ساحلی و انجام دادن چالش ام... البته همین الان به خاطر غر های مادر جان و پدر جان که"استفاده از هرچیزی یه وقتی داره" و "گوشیو بردار، زشته" و "کتاب و گوشی با هم دستته، یعنی چی؟!" کتاب زیستو گذاشتم تو کیفم...آدم اینقدر عاشق علم؟! تقریبا ده دقیقه پیش سه-چهار-پنج-شیش تا بالن، از اینا که نفتالینشونو روشن میکنی میره هوا،دیدیم که تا مسیر رفت رو برگردیم همشون افتادن...انگار تولد گیسو کمند بود اونور آب!! الان لیوان کاپوچینو مو انداختم رفت! خیر سرم میام کالری بسوزونم ولی خدایی مقاومت در برابر کاپوچینو خیلی سخته!! سمت راستمون یه خانوم و آقایی از این عینکا که انیمیشن سه بعدی پخش میکنن آوردن، یعنی هر پنجشنبه شب و جمعه شب میارن، بعد کلی خانوم و آقا دورشون جمع شدن تا به جیغ و دادای وحشتناک اونایی که عینکه رو گذاشتن، بخ (22)برنامه ریزی...
ما را در سایت (22)برنامه ریزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8paeize-por-rang0 بازدید : 130 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 10:33

ابتدا لازم به ذکر است که ما خانوادتاً آدم های بی چاله چوله ای هستیم! و جَد اندر جَنْدر از استعداد "دل یار را با چال بردن" بی نصیب مانده ایم. اما همانطور که میگویند، همیشه یک مورد استثناء سر و کله اش پیدا میشود تا آدم را بسی ضایع بفرماید! این استثناء هم کسی نیست جز عمو زاده جان بنده که به لطف ژن های خاندان مادری اش، وقتی میخندد در میانه ی گونه ی راستش سوراخی به عمق گودال ماریانا در اقیانوس آرام ایجاد میشود.  یادم می آید بار آخری که استثناء جان آمده بود شهر ما و جمیعاً نوادگان، در اتاق آخریِ خانه ی پدربزرگه جمع شده بودیم، این خانم استثناء هِی هِی میخندید و ما هِی وی را دشنام میدادیم و از خاطرات چال ندیده بودنمان تعریف میکردیم و میخندیدیم که "فلانی، فلان طرف صورتش یک چال کم عمق دارد.ولی عکس های تلگرام اش را که نگاه میکنی، آنقدر لب هایش را میکشد تا بالاخره چالش اندازه همین استثناء خودمان شود! آی بامزه میشود!" یا اینکه "فلان دوستم وقتی میخندد آنقدر با کلاس دو طرف صورتش سوراخ میشود که نگو!" یا "فلانی هست که در اینستا فالویت کرده، او هم وقتی میخندد، کنار لبش کمی چال می افتد! اولین کسی است که (22)برنامه ریزی...
ما را در سایت (22)برنامه ریزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8paeize-por-rang0 بازدید : 124 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 10:33

طی یه سفر خیلی یهویی فردا داریم میریم اصفهان...! و از اون یهویی تَرِش اینه که فرداش برمیگردیم...! و خب خیلیم واضحه که چرا ناگهان طوری،  تصمیم گرفتم درباره اصفهان بنویسم... خانواده ی مادری من بعد جنگ مهاجرت میکنن اصفهان و اونجا موندگار میشن... از طرف دیگه، تنها عمه ام هم اونجا ازدواج کرده بود و همونجا زندگی می کرد دیگه... همین شد که من از بچگی خیلی زیاد با اصفهان و اصفهانی ها در ارتباط بودم... ولی اون موقع ها کلِ اصفهان واسه من غوره های خونه های مادربزرگ بود، که تا دلم واسه بابام تنگ میشد، یه خوشه اش رو میداد دستم... و همینطور لواشکای ترشِ مادربزرگ ساز که عشق من بودن:پی یا حتی قایم موشک بازی کردن با پسرخاله های دو قلوم که آخرشم نمیفهمیدم کدومشونو پیدا کردم و کدومشون سُک سُک کرده....خیلی اذیتم میکردن بی ادبا:/ آ...یادم اومد...یه چیز دیگه هم بود که اون موقع ها با شنیدن اصفهان تو ذهنم شکل میگرفت... روستای مادربزرگ مامانم اینا...یه روستای جالب و خوشکل و خوش آب و هوایی بود و هست که نگو...البته مادربزرگ مامان دیگه اونجا زندگی نمیکرد ها... ولی خب یه سری فامیلای دور بودن اونجا که ما هم به بهون (22)برنامه ریزی...
ما را در سایت (22)برنامه ریزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8paeize-por-rang0 بازدید : 134 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 10:33

اول این آهنگ رو پِلِی کنید...بعد به ادامۀ پست بپردازید!:) متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد. param name="AutoStart" value="False">   خب...پایان دوره یک ماههء امتحانات رو تبریک میگم! تبربک به خودم:) تبریک به شما:) تبریک به همه:) اینجا همه چی در همه!:)   oدیالوگ فینگیل طور این هفته: +فینگیل تو اینو میشناسی؟ فینگیل: کیه؟! +پدربزرگ اصفهانیه! فینگیل(متفکرانه!): آره! مادربزرگ اصفهانیه، پدربزرگش!:/   oمتاسفانه هفته پیش نشد برم اصفهان...ولی الوعده، وفا! معرفی میکنم...بچه ها، فیروزه کوب! فیروزه کوب، بچه ها:) ببینید چقدر معرکه است! اگه دوست داشتید بقیه مدلاشم ببینید، این لینک کانالشه! کانال نوزاده البته:)   oگفتم وفا، یاد "وفا" افتادم!! اون وفا و وفاداری و اینا نه ها!یه "وفا"ی دیگه... این "وفا"ی مذکور استاد المپیادِ دو-سه سال پیس مدرسمون بود! یه پسر بیست و دو سالۀ خوابالو! ک (22)برنامه ریزی...
ما را در سایت (22)برنامه ریزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8paeize-por-rang0 بازدید : 137 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 10:33

السلام علیکم با ایها البلاگر:) بذارین همین اول بگم که این پست "شاید" آخرین پست این وبلاگ باشه! ولی "آخرین پست" بودنِ این پست به معنای پایانِ "پاییز پر رنگ" و "مهرآ" نیست قطعا... اصلا "شاید" هر از چند گاهی پستَک(پست کوچیک:) ای یا جمله ای یا شعری از اینجانب اینجا منتشر بشه... البته "شاید"...هیچ چیزی قطعی نیست.... به هر حال کنکور و امتحان نهایی شتر هایی اند که در خونۀ هر دانش آموزی میشینند... منم به تبع از این شتر های دوستداشتنی در امان نیستم دیگه... با وجود اینکه مطمئنم درک میکنید این موضوع رو... اما بازم طلب پوزش فراوان دارم:) و اینکه، دعا کنید برام!^^ +مهرآ فینگیل را کلی مسخره کرد...بیایید مثل او نباشیم! وگرنه خدا چنان با چوبش میزند پس کلّه مان که با صورت پخش زمین شویم! پوست زانویمان هم اندازه یه کف دست کنده شود! میسوزه زانوم خب!://// +امشب سرِ کلاس، در حال دادن آزمون بودیم که برقا "جوووف" رفت! ما هم اجباراً چراغ موبایلا رو روشن کردیم... نونا برگشته میگه "خب حالا که فضا رمانتیک شده راحت تر حل میکنید سوالارو!":| +نظرات این پست بدون تایید ثبت میشن و تو اولین فرصت هم جوابشون میدم...عا (22)برنامه ریزی...
ما را در سایت (22)برنامه ریزی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8paeize-por-rang0 بازدید : 122 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 10:33